بومي شدن علم در ايران
دو بعد مورد نظر كه بر اساس منظرهاي مختلف درباره آن تحقيق ميشود، عبارتند از:
الف: به لحاظ موضوع و متعلق علم و شناخت؛
ب: به لحاظ ذهنيّت و سوژه شناسا؛
بومي شدن، گاه از جهت موضوع علم محل بحث قرار ميگيرد و گاه از جهت ذهنيت عالم. و مراد از ذهنيت شناسا و عامل شناخت، ويژگيهاي شخصي و انگيزههاي فردي ويا اجتماعي آن نيست. بلكه منظور ساختار دروني علم است، كه دست كم در ظرف ذهني و انديشه عالم استقرار مييابد. در برخي از تقريرات ساختار دروني معرفت فاقد نفسالامر ممتاز و مستقل از عالم و فاعل شناخت است و تمام حقيقت آن به فاعل معرفت و شخص عالم باز گرداندهميشود. و در برخي از تقريرات ديگر اين ساختار در صورت ناب و شايسته خود، هويتيمستقل از فرد شناسا و حتي جامعه علمي دارد. اين تقرير پيشينهاي دراز داشته و تا انديشههاي افلاطون و قبل از آن نيز استمرار مييابد و در فلسفه اسلامي حضوري چشمگير داشته و حتي در فلسفه جديد غرب نيز آثاري از آن مشهود است بر اساس اين تقرير نفس عالم در حركت علمي خود به آن ساختاري كه مستقل از آن اعتبار دارد،نزديك ميشود.اين ديدگاه در حكمت صدرايي بر مبناي «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» بودن نفس و بر اساس حركت جوهري و به عبارت بهتر حركت وجودي نفس، برهاني ويژه و عميق پيدا ميكند. بر اساس اين ديدگاه عوامل و انگيزههاي شخصي و اجتماعي تنها زمينههاي تقريبيا دوري افراد را نسبت به مجموعههاي معرفتي فراهم ميآورد. در هر صورت منظور از بعد دوم همان نظام معرفتي و مجموعه اموري است كه مقوّمات دانش علمي را تشكيلميدهند.از اين بيان دانسته ميشود كه دانشهاي علمي از ابعاد ديگري كه به خصوصيات فردي و يا حتي اجتماعي عالم و فاعل شناسا باز ميگردد، ميتوانند مورد بحث قرار گيرند. هر چند پرداختن به اين ابعاد در بحث فعلي ما كه به بومي شدن علم ميپردازد، محل نظر نيست.
رويكردهاي بحث
بومي شدن علم را در دو بعد فوق به سه رويكرد زير ميتوان بحث كرد.
اول: رويكرد توصيفي
در اين رويكرد بومي شدن از منظرهاي مختلفي كه نسبت بهعلم وجود دارد، دنبال ميشود و پاسخي را كه هر يك از منظرها بر اساس بنيادهاينظري و معرفتي خود به مسأله ميدهند، و يا پاسخ هايي را كه بر اساس منظرهاي مختلف ميتوان داد، شناسايي ميشود.
دوم: رويكرد تاريخي
در رويكرد تاريخي پاسخ هايي كه به مسأله بومي شدن درمقاطع مختلف تاريخي داده شده است دنبال ميشود، هر يك از منظرها در موقعيتهايتاريخي و اجتماعي خاصي مقبوليت داشته و بر همان اساس پاسخ خود را مطرح كردهاند.
سوم: رويكرد كاركردي
در اين رويكرد باز تابها و تأثيرات اجتماعي و فرهنگي هريك از پاسخها شناسايي ميشود و جاذبههايي كه هر پاسخ بر همين اساس در شرايطمختلف براي گروههاي اجتماعي داشته است، پيگيري ميشود.از اين پس بر اساس رويكرد نخست، بومي شدن علم در هر دو بعد آن،يعني هم به لحاظ موضوع و متعلّق شناخت و هم به اعتبار ساختار درونيمعرفت مطرح خواهد شد.
بومي شدن به اعتبار موضوع علم
مراد از بومي شدن علم به ا عتبار موضوع و متعلّق دانش، اين است كه علم به مسايل زيست محيطي و به مسايل تاريخي و جغرافيايي محيطي خود بپردازد.سازمانها و نهادهاي علمي بر اين اساس در صورتي بومي هستند كه:
اولاً: نسبت به موضوعات پيراموني خود بي توجه نباشند.
ثانياً: در پرداختن به موضوعات مختلف اولويتها را بر اساس مسايل و نيازها واحتياجات گوناگون رعايت نمايد.كسي كه به موضوعات غير بومي، ميپردازد، همانند كسي است كه درس اژدها كشيميخواند، او پس از آن كه اژدها كشي را ياد گرفت، به دليل اينكه در محيط و پيرامون اواژدهايي نبود تا از دانش خود استفاده كند، بيكار و معطل مانده بود و براي امرار معاشيك واحد آموزشي تأسيس كرد و در آن به آموزش اژدها كشي مشغول شد. يكي ازدانشجويان او كه اژدها كشي را فرا گرفته بود به او گفت:استاد، اين علم را فرا گرفتم، اكنون چه بايد انجام دهيم؟ استاد گفت: شما نيز يكمؤسسه ديگر درست كنيد، و همين علم را به ديگران بياموزيد.اژدها كشي در مثال فوق نمونهاي از يك دانش بدون نفع است كه با محيط پيرامونيخود ارتباطي ندارد، اژدها كشي هنگامي يك دانش بومي است كه در محيطي آموزشداده شود كه اژدها در آن حضور داشته باشد، و يا منفعت ديگري بر آن مترتب شود.منظرها و ديدگاههاي مختلفي درباره حقيقت علم وجود دارد، ديدگاههايپوزيتيويستي، به علم نگاهي حس گرايانه دارند، ديدگاههاي راسيوناليستي و عقل گرايانهنيز نسبت به علم وجود دارد. اين ديدگاهها دانشهاي عقلي را نيز علم ميدانند.منظرها و ديدگاههاي ديني، معرفت و حياني را نيز از مصاديق بارز دانش علميميدانند.با چشم پوشي از اختلافاتي كه درباره ديدگاهها و منظرهاي فوق است، همهآنها بومي شدن علم به اعتبار موضوع آن را ميپذيرند و يا آنكه با اين معنا به لحاظنظري مخالفتي نميتوانند داشته باشد.علم نافع چيست؟در نگاه اسلامي علمي كه نفع نداشته باشد توصيه نشده و بلكه از آموختن آن بهخداي سبحان پناه برده شده است. از رسول خدا(ص) روايت شده است كه فرمود: اللهماعوذ بك من علم لا ينفع واز علي(ع) روايت شده است كه فرمود: در علمي كه نفعنداشته باشد خيري نيست.امام كاظم(ع) درباره رسول خدا(ص) ميفرمايد: دخل رسولالله(ص) المسجدفاذا جماعة قد اطافوا برجل. فقال ماهذا؟ فقيل: علامة، قال: وما العلّامة؟ قالوا:اعلم الناس بانساب العرب و وقائعها و ايام الجاهلية و بالاشعار و العربية، فقالالنبي(ص) ذلك علم لا يضّر من جهله، ولا ينفع من علمهرسول خدا(ص) به مسجد وارد شد گروهي پيرامون مردي گرد آمده بودند. حضرت ازآن جمع پرسيد، او كيست؟گفته شد: علاّمهاي است.فرمود: چه علامهاي است. گفتند: داناترين مردم به انساب عرب و وقايع آنها وعالمترين مردم به ايام جاهليّت و اشعار و عربيت است.پيامبر (ص) فرمود: اين علمي است كه اگر كسي آن را نداند ضرر نميكند، وكسي كهآن را بداند نفعي نميبرد.علم انساب براي نظام جاهلي عرب كه بر مدار روابط خويشي و عشيرهاي سازمانمييافت، نفعي عظيم داشت.و آن نظام بدون اين علم نميتوانست استمرار يابد، ولي اسلام نظام اجتماعي نوينيرا بنياد نهاده بود كه بر اساس تبار نامه آسماني و الهي انسان شكل ميگرفت، اسلامهمچنان كه با نظام جاهلي عرب به ستيز پرداخت، با علوم و دانش هايي كه به آن نظامسرويس ميداد و حتي با فنون و ابزارهايي كه در خدمت آن نظام عمل ميكرد، به مبارزهپرداخت. به همين دليل اسلام از علم الانساب كه بنيانهاي فرهنگي و نظام جاهلي راحفظ كرده و انتقال ميداد، استقبال نكرد و آن را دانشي مفيد ندانست.ترويج علم الانساب در صدر اسلام نسبتهاي جاهلي را همچنان در ياد و خاطرهمردم عرب زنده نگاه ميداشت و ترك آن به مصداق، انّ الباطل تموت بترك ذكره...موجب زوال و از بين رفتن آن فرهنگ ميشد.پيامبر اسلام(ص) علم الانساب را براي محيط اسلامي در روزهاي نخستين كهاعراب هنوز با عواطف و روابط جاهلي مأنوس بودند، دانشي بومي نميدانست، و به موازاتآن دانشهاي ديگري را براي فرهنگ اسلامي، ضروري و نافع معرفي ميكرد. رسولاكرم (ص)... ضمن بيان اينكه علم داراي دامنهاي وسيع و گسترده است به بهرهگيري ازبرترين و بهترين علوم توصيه ميكند و ميفرمايد:
العلم اكثرمن أن يحصي، فخذ من كل شيء احسنهعلم افزون از آن است كه به شمارش آيد، از هر چيز بهترين آن را اخذ كنيد.و علي(ع) در روايتي مشابه در گزينش مناسبترين دانشها از زنبور عسل ياد ميكندكه بهترين بخش هر گل را بر ميگزيند و از آن دو چيز نفيس ميسازد، يكي از آن دو عسلاست كه شفاء آدميان در آن است و ديگري موم است كه با آن چراغ را روشن ميكنند و ازآن نور ميگيرند.
امام كاظم(ع) در باره شايستهترين علوم ميفرمايد:اولي العلم بك مالا يصلح لك العمل الا به و اوجب العمل عليك ما انتمسئول عن ا لعمل به، و الزم العلم لك ما ذلك علي صلاح قلبك و اظهر لكفساده، واحمد العلم عاقبةً ما زاد في عملك العاجل فلا تشتغلن بعلم مالا يضركجهله ولا تفعلنَّ عن علمٍ ما يزيد في جهلك تركهعني شايستهترين علم براي تو علمي است كه عمل تو جز بدان اصلاح نشود،وواجبترين عمل بر تو عملي است كه در قبال آن مسوول هستي و لازمترين علم برايتو علمي است كه تو را به صلاح قلبت راهنمايي ميكند و فساد قلب را براي تو آشكارميسازد، و ستودهترين علم از جهت عاقبت و نهايت آن است كه بر عمل دنياي توبيفزايد، پس خود را به علمي كه جهل به آن ضرر به تو نميرساند مشغول نكن. و از علميكه ترك آن بر جهل تو ميافزايد غافل مشو.از نبي خاتم(ص) روايت شده است كه فرمود:العلم علمان علم الاديان و علم الابداناين روايت اگر در مقام حصر مطلق هم نباشد، در يك حصر اضافي از دو دسته علم بابيان تأييد و ترغيب ياد ميكند، علم ابدان و علم اديان، يكي از اين دو به جنبهجسماني وجود انسان ميپردازد و ديگري به ابعاد روحاني و معنوي آن توجه دارد. يكيسلامت جسم و ديگري سلامت روح و جان او را تأمين ميكند. اين هر دو عمل گرچهمهم و لازم هستند، امّا آن علم كه سلامت جان و قلب را تأمين ميكند در نگاهي كهاسلام به علم دارد مهمتر است. در برخي از روايات معرفت نفس با نفعترين معرفتهادانسته شده است و در بعضي ديگر توحيد به عنوان با ارزشترين گزاره شناخته شدهاست.و در بعضي ديگر معرفت نفس با معرفت رب قرين و همراه شناخته شدهاند.
اسلام به موازات درهم شكستن مناسبات و روابط خوني و قبيلهاي جاهليت عرب بهتحكيم مناسبات و روابط الهي انسان ميپردازد و در همين راستا به دانشي كه نسبنامه آسماني آدمي را تبيين ميكند، ارج مينهد، و به همين دليل معرفت نفس و توحيددر فرهنگ اسلامي همان نقشي را دارند كه علم الانساب در فرهنگ جاهلي عرب داشته،توحيد براي زاد بوم ديني آدمي، معرفتي نافع و ضروري است و علم الا نساب درجغرافياي فرهنگي جاهليت عرب علمي لازم و مورد نياز ميباشد.علم الانساب و توحيد هر دو علم هستند، ولكن هر يك از اين دو علم به اعتبارموضوع و متعلق خود براي يك محيط اجتماعي و فرهنگي نقش كليدي و ضروري دارد.هر محيط فرهنگي در نظام اجتماعي خود به يك سري از علوم نيازمند است. ديدگاههايمختلفي كه درباره حقيقت و هويت علم دارد، در اين داوري مشترك است، يعني اگر ماديدگاه پوزيتيويسي نيز درباره علم داشته باشيم، نسبت به اين مسأله كه علم دامنهايگسترده دارد، و هر فرد و يا هر جامعه ميتواند دانش متناسب با زاد و بوم خود را برگزيند،موضعي منفي نميتوانيم داشته باشيم.البته بومي شدن علم به لحاظ موضوع در برخي از ديدگاهها اهميت بيشتري دارد.
ديدگاههاي پوزيتيوستي
در ديدگاه پوزيتيويستي گزارههاي هنجاري، نميتوانند گزارههاي علمي باشند، بههمين دليل اين ديدگاه نسبت به ضرورت بومي شدن علم كه گزارهاي هنجاري ا ست گرچه موضعي منفي ندارد، موضعي ا يجابي نيز نميتواند داشته باشد.دانشمند پوزيتيويست از آن جهت كه انساني ا ست كه داراي انگيزهها و اهداف مربوطبه خود ميباشد، دانش خود را كه علمي ابزاري ميداند، به طور طبيعي متناسب با ذائقه وگرايشهاي خود بر ميگزيند. و به همين دليل او در هنگام مواجهه با علوم مختلف، بهطور طبيعي برخوردي يكسان با آنها نميكند، بلكه دانشهايي را كه نيازهاي فردي و يااجتماعي او را تأمين كند، بر ميگزيند.در منظر ديني گزارههاي علمي به گزارههاي آزمونپذير محدود و مقيد نميشوند، وگزارههاي هنجاري را نيز در بر ميگيرد.در اين ديدگاه توصيههايي كه درباره گزينش علومي خاص مطرح ميشود، خودتوصيههاي علمي است و بر همين اساس نيز برخي از دانشها به عنوان دانشهايواجب كه تعليم و تعلم آنها وجوب كفايي و يا عيني دارند، معرفي ميشوند. و برخي ازدانشها، دانشهاي حرام ناميده ميشوند، مانند نجوم و يا سحر و كهانت در برخي از حالات و شرايط.
نگاه تفهمي
در نگاه تفهمي، بومي شدن در حوزه علوم انساني از اهميتي مضاعف برخوردار است،در نگاه پوزيتيويستي، موضوعات انساني هنگامي به روش علمي مطالعه ميشوند كهنظير پديدههاي طبيعي مورد نظر قرار گيرند. در اين نگاه جامعه انساني، مانند هرپديده تجربي و طبيعي تحت پوشش احكام عام و جهان شمول است.بر همين اساس نتايج علمي حاصل از مطالعه يك جامعه قابل تعميم نسبت بهديگر جوامع نيز ميباشد، ولكن در ديدگاه تفهمي، واقعيتهاي اجتماعي، واقعيتهايمعنوي و انساني هستند كه در ظرف فهم و دريافت انسانها و بر اساس اعتبارات انسانيشكل ميگيرند. و به همين دليل اين واقعيتها هويتي فرهنگي و تاريخي دارند، و از يكجامعه به جامعه ديگر و يا حتي از يك مقطع تاريخي تا مقطع ديگر تغيير مييابند.در نگاه پوزيتيويستي موضوعات انساني و اجتماعي نظير ديگر موضوعات طبيعي،موضوعاتي ثابت و منجمد هستند، وزمان و مكان و ديگر امور نسبت به آن موضوعاتتأثير قابل ملاحظهاي ندارند و لكن در ديدگاه تفهمي واقعيتهاي اجتماعي و انساني ازنوع اعتبارات و معانياي هستند كه با تغيير اعتبارات و معاني انساني و فرهنگي هموارهميتوانند در معرض تغيير قرار گيرند.يك رفتار انساني از بعد فيزيكي مقدار كاري است كه فرد انجام ميدهد و اين مقداركار تابعي از مسافت حركت و جرم شيئياي است كه جابه جا ميشود ولكن همان رفتار ازبعد انساني و اجتماعي حامل مفاد پيامي است كه در شرايطي مختلف دگرگون ميشود.ايستادن، نشستن، رفتن و ماندن ميتواند معناي، احترام، عصيان، مخالفت و اهانتداشته باشد، و يا ميتواند نشانه شروع، پايان، فرمان، و صدها مسأله ديگر باشد.
بدين ترتيب رفتارهاي انساني در شرايط و ظرفهاي مختلف هر چند كه به لحاظفيزيكي و طبيعي صورتي واحد داشته باشند، اما به لحاظ انساني و اجتماعي واقعيتهاييكساني نيستند و آثار مشابهاي نيز نميتوانند داشته باشند.بر اساس منظر و ديدگاه تفهمي در باب علم، موضوعات علوم انساني به دليل شدتحساسيت و سيال بودن دايمي و تغييراتي كه در محيطهاي مختلف پيدا ميكنند، هموارهموضوعاتي منحصر به فرد ميباشند، و احكام آنها اگر هم به لحاظ نظري قابل تعميمباشند، به دليل تنوع فراواني كه در موضوعات آنها است، به سهولت و سادگي قابلتعميم نيستند.به همين دليل دانشمنداني كه در اين دسته از علوم تحقيق ميكنند، نميتواننددستاوردهاي ديگران را به سرعت درباره شرايط اجتماعي و محيطي خود تعميم دهند،بلكه آنان بايد از شناخت ويژهاي نسبت به زاد بوم و محيط خود بر خوردار باشند. اينشناخت ويژه و خاص به دليل معنادار بودن كنشهاي اجتماعي به مقدار زيادي همدلي وهمراهي دانشمند با كنشگران را نيز طلب ميكند.
عالم علوم انساني براي شناخت واقعيتهاي اين علوم نميتواند به عنوان يكمشاهده كننده محض در خارج از ظرف دريافت و بيرون از ذهنيت كنشگران به مطالعهبپردازد. او بايد پس از ديدن ظواهر عملي، به دنياي درون كنشگران راه يافته و به منظورو مراد آنها دست يابد.
ويژگيهاي فوق ضرورت بومي شده علوم انساني را به لحاظ موضوعات آنها بهحسب جوامع مختلف درديدگاه تفهمي بيش از پيش آشكار ميسازد. زيرا براساس اينديدگاه هر جامعه به تناسب فرهنگ خود از واقعيتهاي اجتماعي ويژهاي برخوردار استكه الزاماً با موضوعات ديگر جوامع و يا در ديگرمقاطع تاريخي يكسان نيست و ثانياًشناخت اين موضوعات جز ازطريق همدلي و زيست مشترك با كنشگران آن جامعهممكن و ميسّر نيست.بومي شدن دانشهاي انساني و اجتماعي به اين لحاظ تنها ناظر به موضوع معرفت وعلم است، يعني تكثّر دانش بر اساس محيطهاي مختلف به معناي تكثّر در روش ياشيوه و يا ساختار معرفت علمي نيست، به عنوان مثال ماكس وبر كه با استفاده ازآموزههاي ديلتاي با روشي تفهمي به مطالعه پديدههاي اجتماعي ميپردازند وميكوشد تا با تقرب و نزديك شدن به دانش پوزيتيويستي، اين روش را در چارچوب علممدرن به گونهاي آزمونپذير سازمان دهد، تلاش ميكند تا تيپها و الگوهايي را كهكنشهاي انساني به حسب شرايط مختلف فرهنگي و اجتماعي به دست ميآورد، بهصورتي آزمونپذير سازمان بخشد. از نظر او روش علمي، روش واحد و ثابتي است كهگزارههاي آزمونپذير و غير هنجاري را توليد ميكند اما اين روش ثابت، مانع از مغايرتموضوعات علوم انساني با غير آن نميشود. به همين دليل اگر ما چون ماكس وبربينديشيم، جامعهشناسي يا دانش سياسي ايراني به لحاظ موضوع آن با جامعهشناسي ودانش سياسي آلماني و آمريكايي و يا فرانسوي با يكديگر فرق ميكند. زيرا اين علوم گرچه با روش واحد علمي سازمان مييابند، اما به كنشهاي معنا دار آدمياني ميپردازند كهدر ظرف فرهنگ و تمدني آنها شكل گرفته است.اين گونه از تغيير و تحول در ديدگاه افرادي چون اگوست كنت و يا دوركيم وجود ندارد.از ديدگاه آنها واقعيتهاي انساني از قبيل ديگر واقعيتهاي طبيعي ميباشند و تغييراتو تحولات آنها نيز از همان سنخ است و اگر تحول و تغيير در يك جامعه واقع شود از نوعتحولاتي است كه در ديگر جوامع وجود دارد و از اين جهت مراتب تحولات و تغييراتاجتماعي جوامع غربي بر ديگر جوامع نيز به سهولت قابل گسترش است.تفاوتي را كه ديلتاي بين علوم انساني و علوم طبيعي ميگذارد، به صورتي ديگر موردتوجه متفكرين مسلمان است. آنان بين علوم نظري و علوم عملي تفاوت قايل ميشوند،از نظر آنان علوم نظري درباره هستي هايي بحث ميكردند كه با صرف نظر از ارادهانساني تحقق مييافتند و علوم عملي درباره موضوعاتي كاوش ميكردند كه با ارادهانساني تحقق مييافتند، يعني اراده انسانها مقوّم وجود موضوعات علوم انساني است وبه همين دليل شناخت اين موضوعات بدون شناخت آگاهي و اراده افرادي كه درتكوين آنها دخيل هستند ممكن نميباشد. علامه طباطبايي با تفكيكي كه به تبعاستاد خود مرحوم محقق اصفهاني بين موضوعات اعتباري و غير آن گذارده است، فصلجديدي را نسبت به مباحثي از اين نوع باز كرده است.در برخي از ديدگاهها بويژه ديدگاه عرفاني به دليل اينكه علم و اراده را در همههستي ساري ميدانند، تنوع و تغييري كه در حوزه موضوعات علوم انساني يافتميشود، به ديگر موجودات و از جمله موجودات طبيعي نسبت ميدهند. از اين منظر بدونآنكه ارزش آگاهيهاي حسّي و تجربي و يا اعتبار دانشهاي تجريدي و انتزاعي عمليناديده گرفته شود، درك دقيق و عيني حقايق هستي نيازمند به سلوك عرفاني و همدليباحقايق تكويني است.از آنچه بيان شد، دانسته ميشود ؛ بومي شدن علم به اعتبار موضوع و متعلق دانشامري است كه به اجمال مورد توافق ديدگاهها و منظرهاي مختلف است. هر چند كهعمق و شدت و يا دامنه آن در ديدگاههاي مختلف يكسان نيست.برخي ديدگاهها بومي شدن را از جهت نيازها و علايق فردي و يا اجتماعي عالمانمعتبر ميدانند، زيرا هر فرد و يا محيطي به حسب احتياجات فرهنگي و اقليمي موضوعاتخاصي را بايد درمعرض شناخت آگاهي خود قرار دهد.بعضي ديگر بومي شدن را از ناحيه ويژگيهايي كه موضوع دانش به اعتبار شرايطفرهنگي و اقليمي پيدا ميكند، نيز ضروري ميشمارند.برخي ويژگيهايي را كه موضوعات پيدامي كند، در محدوده علوم انساني ميدانند.بعضي ديگر دامنه آن را نسبت به ديگر موضوعات نيز تعميم ميدهند، يعني عملكردپديدههاي طبيعي را نيز هوشمندانه و ياحتي متأثر از پديدههاي فرهنگي ميبينند.
بومي شدن به اعتبار ساختار دروني علم
بومي شدن دانش اگر به لحاظ موضوع و متعلق دانش در نظر نباشد، بلكه به اعتبارعالم و بلكه به بيان دقيقتر به لحاظ ساختار دروني علم كه در نزد عالم است، در نظر گرفتهشود. به اين معنا است كه ساختار علم و معرفت به حسب شرايط فرهنگي و يا اجتماعيگوناگون رنگها و يا صورتهاي متنوعي داشته باشد. منظرها و ديدگاههاي گوناگوندرباره اين معنا از بومي شدن بر خلاف معناي سابق حتي به يك توافق اجمالي و فيالجمله نيز نميرسند.
برخي از منظرها نسبت به اين معنا سخت موضع ميگيرند و بعضي ديگر به شدت بهآن معتقد ند و آن را امري محقق ميدانند.از نظر اين گروه ساختار دروني علم در هر حال متأثر از شرايط فرهنگي و تاريخي فرداست و كار محققان توصيه به آن نيست بلكه شناخت و توصيف آن است. كساني كهنسبت به اين معناي از بومي شدن موضعي مخالف دارند، نيز بين آنچه علم ناب و حقيقيميدانند با مجموعه تصورات و تخيلاتي كه از نظر آنان ممكن است به خطا علم ناميدهشود، فرق ميگذارند.منظرهاي مختلف معرفتي در اين باره را در يك تقسيم بندي كلي ابتدا به دو دستهميتوان تقسيم كرد؛او ل: ديدگاههايي كه به ارزش معرفتي و جهانشناختي علم اعتقاد دارند و آن رامعرفتي حاكي از واقع ميدانند و دوم ديدگاههايي كه به نسبيّت فهم و يا نسبيت حقيقتقايل هستند، و براي علم ارزش جهانشناختي قايل نيستند.ديدگاهها و منظرهاي نخست اعم از اينكه معرفت را به يكي از مراتب حسي، عقلي ويا شهودي مقيّد كرده و يا آنكه به مجموعهاي ازآنها معتقد باشند، ميتوانند بر حسباختلاف موضوعات و يا زواياي مختلف يك موضوع واحد به كثرت طولي يا عرضي مراتبعلم قايل شوند. اما براي علم يك حيقيقت و ساختار واحدي را قايل هستند. عالم به هرمقدار كه به آن حقيقت و ساختار نزديك شود و هر چه بيشتر از آن بهره ببرد به علمبيشتري دست مييابد.از اين ديدگاه علم ميتواند در مراتب عرضي و يا طولي معرفت رشد و توسعه پيدا كندو كم و يا زياد شود. اما اين زيادت و كاستي به حسب حقيقت و معناي دروني آن نيست،علم در هر حال همچون آيينهاي است كه بيرون از خود را نشان ميدهد و شرايط وزمينههاي فرهنگي، اجتماعي و تاريخي در حقيقت و ساختار دروني آنچه كه علم ناميدهميشود، تأثيرگذار نيست و اگر تأثيري هم باشد در جهت گسترش و يا محدوديت آناست. انگيزههاي علمي و يا شرايط اجتماعي به حسب نيازها و يا امكاناتي كه فراهمميآورد. ميتواند زمينه توجه و توسعه بخشي از علوم را فراهم آورده و يا امكاناتمربوط به گسترش بخشي را از بين ببرد.حقيقت واحد علم به تبع خود، ذهنيت مشترك عالمان را به دنبال ميآورد. عالمانآنگاه كه نسبت به موضوعي واحد از جهتي واحد علم پيدا ميكنند، به حقيقتي مشتركدست مييابند و بين عالمان از اين طريق زمينه تفاهم و گفت و شنود پديد ميآيد.ديدگاه هايي كه به ساختار و حقيقت واحد علم و به دنبال آن به ذهنيت مشتركعالمان معتقدند، بين آنچه كه علم ناب و حقيقي باشد با مجموعه تصورات و تخيلاتيكه از نظر آنان ممكن است به خطا و اشتباه علم ناميده شوند، فرق ميگذارند. يعني آنچهرا كه آنان به عنوان استقلال ساختار دروني معرفت علمي مطرح ميكنند. مربوط به علم ومعرفت آرماني و ناب است و اما دانشهاي وهم آلود و خطا كه گاه به غلط نيز علم دانستهميشدند، ميتوانند متأثر از عوامل محيطي و يا فرهنگي باشند. دانش علمي بر اساسروش ويژهاي حاصل ميشود كه ا نسان را به سوي معرفت ناب راه ميبرد و اين روش ازمنظرهاي مختلف ميتواند متفاوت باشد بلكه برخي از ديدگاهها روشهاي متفاوتيرابراي علوم گوناگون تجويز كنند اين روشها ميتواند به حسب موضوعات علوم و يا حتيبه لحاظ مراتب مختلف دانش تغيير پيدا كند.عوامل مختلفي مانع حركت انسان بر اساس روشهاي علمي ميشوند و بر خي ازاين عوامل، عوامل محيطي و اجتماعي است. قرآن كريم كه از مراتب مختلف علم يادكرد. به روشهاي متفاوتي كه مناسب با آن مراتب است اشارت دارد، از بسياريارتباطات و علقههاي قومي و نژادي به عنوان عامل گمراهي و مانع معرفتي ياد ميكند.(انهم الفوا ابائهم ضالين فهم علي اثارهم يهرعون و لقد ضل قبلهم اكثرالاولين)آنان پدران خود را گمراه يافتند و به دنبال آنها شتافتند و قبل از آنها بيشترپيشينيان به گمراهي افتادند.در بسياري از آيات نيز دليل خطا و گمراهي انسانها را از زبان خود آنان پيروي و تأثيرپذيري از محيطي ميخواند كه پدرانشان براي آنان ايجاد كردهاند.
(بل قالو انا وجدنا آبائنا علي امةٍ وانا علي اثارهم مهتدون)(و كذلك ما ارسلنا من قبلك في قرية من نذير الا قال مترفوها انا و جدناآبائنا علي امة و انّا علي آثارهم مقتدون)(قال اولو جئتكم باهدي مما وجدتم عليه آبائكم قالوا انا بما ارسلتم بهكافرون)بلكه گفتند ما پدران خود را به امتي يافتيم و ما در پي آنها راه ميبريم و بدينسانهيچ پيامبري را قبل از تو در شهري بيم دهنده نفرستاديم جز آن كه توانگران آنان گفتندما پدرانمان را بر امتي يافتيم و در پي آنان اقتدا ميكنيم بگو هر چند كه براي شما چيزيرا بياوريم كه راهنماتر از چيزي باشد كه پدرانتان را بر آن يافتيد، گفتند ما به آنچه شما بهآن فرستاده شديد كافريم.در سوره مائده خداوند سبحان پس از آنكه سخنان كفار را مبني بر پيروي از مسيرپدرشان بيان ميكند، ميفرمايد:(اولو كان آبائهم لا يعلمون شيئاً ولا يهتدون)
آيا حتي اگر پدران شما به چيزي علم نداشته باشند و راه نيافته باشند.تمام متفكرين و دانشمندان كه با تأملات عقلي به شناخت عالم و آدم دستيازيدهاند، در هيچ مورد حجيت كلام خود را به باورهاي بومي و محيطي مستندنگردانيدهاند و هيچ كدام رهآورد معرفتي خود را ويژه قوم و فرهنگ خويش ندانستهاند.ارسطو با آن كه تأملات پيشينيان را زمينه گسترش و بسط معرفت علمي ميداند،در مباحث منطقي خود مرجعيت دانش علمي خود را به گفتار ديگران و يا به مشهورات ومانند آن نميدهند.شيخ اشراق در برخي عبارات خود آشكارا ميگويد كه دانش علمي هرگز ميراث قوم ونژادي خاص نيست.دكارت كه از نخستين فيلسوفان عصر روشنگري غرب است، مسير معرفتي خود را باترديد در آموزههاي پدران خود آغاز ميكند. اسپينوزا و ديگر فيلسوفان راسيوناليست وعقلگرا، هم كه تأملات عقلي خود را علم ميدانستند، علم و دانش خود را مقيد به زاد بومخود نميكردند. آنان علم را اروپايي و فرانسوي و يا آلماني نميدانستند. بيكن كه يكفيلسوف حسگراي انگليسي است، از موانع فراواني كه براي معرفت علمي است يادميكند، و آنهارا بتهايي ميداند كه مانع از كشف حقيقت ميشدند. او از چهار نوع بتياد ميكند. بتهاي طايفه، شخصي، بازاري و نمايشي و بخشي از بتهاي نمايشي راموهوماتي مينامد كه بر منقولات و احساسات و عقايد مذهبي كه از پيشينيان رسيدهاست، مبتني است.ديدگاههاي فوق برغم اختلافات فراواني كه درتبيين حقيقت علم و يا در روش آندارند، در اين مسأله مشترك هستند، كه علم به لحاظ ذات و حقيقت خود مقيد بهخصوصيات شخصي و يا فرهنگي و اجتماعي عالم نيست. و به اين اعتبار نه تقيدي به زادبوم عالم دارد و نه ميتوان آن را به محيطي خاص مقيد كرد. بر اين مبنا، علم به لحاظذات خود در هيچ مرتبهاي از مراتب نه بومي است و نه ميتوان آن را بومي كرد.علم نسبت به هر حقيقتي خصوصيتي متناسب با همان حقيقت دارد. و هر انساني درهر شرايطي يا به آن حقيقت عالم است و يا نسبت به آن جاهل ميباشد.محيطها و شرايط مختلف تنها ميتواند زمينه پيدايش و يا كشف يك حقيقتعلمي را پديد آورند. و يا امكان ظهور و بروز آن را بخشكانند.بنابر اين معرفت علمي به لحاظ موضوعات و به اعتبار ابعاد و زواياي مورد نظر خودميتواند از عواملي بسيار و از جمله عوامل محيطي و اجتماعي، تأثيرپذير باشد. اما بهلحاظ حقيقت و ذات خود از همه اين شرايط مستقل است.به بيان ديگر بر ا ساس منظرها و ديدگاههاي ياد شده، عوامل اجتماعي معرفتعلمي نسبت به هر موضوعي به حسب ذات خود حقيقتي ثابت و تغييرناپذير دارد و عواملاجتماعي تنها ميتوانند در فعليت يافتن و ظهور حقايق علمي، تأثير گذار باشد. به اينمعنا كه هر محيط اجتماعي به حسب نيازهاي خود امكانات لازم را براي بسط و توسعهبخشي خاص از معرفت علمي فراهم ميآورد. بدون آنكه بتواند در حقايق و روشهايعلمي تصرف نموده و تغييري ايجاد نمايد.استقلال ساختار علم از عامل محيطي الزاماً به معناي استقلال ابعاد فرهنگي واجتماعي از صورتهاي فعليت يافته معرفت علمي نيست. بلكه برخي از نظامهايزيستي بدون بهره وري از بعضي مراتب آگاهي علمي قابل تحقق نيست. به عنوان مثالفارابي تحقق مدينه فاضله را بدون حضور لايههاي مختلفي از علوم عقلي ممكننميداند.نتيجه آنكه تأكيد بر استقلال معرفت علمي توسط برخي از ديدگاهها، نه به معنايانكار نقش عوامل اجتماعي در فعليت صورتهاي خاصي از دانش علمي است و نه بهمعناي استقلال ابعاد فرهنگي و اجتماعي از صورتهاي فعليت يافته معرفت علمياست.در قبال ديدگاههايي كه به ارزش جهانشناختي علم معتقدند ديدگاههايي قرار دارندكه به نسبيّت فهم و يا نسبيّت حقيقت قايل ميباشند.در اين ديدگاهها ظرفيت قول به بومي بودن و يا بومي شدن ساختارهاي دانش علميوجود دارد و با برخي از خصوصيات به اين نتيجه منجر ميشوند.نسبيت فهم با آنكه به لحاظ منطقي به نسبيت حقيقت منجر ميشود، با آن مغايرتدارد، نسبيت فهم به اين معناست كه عالم هرگز شناختي مطابق با حقيقت خارجي كهحاكي از آن باشد به دست نميآورد و اگر هم شناختي مطابق با حقيقت شناخته شده پيداكند، هيچ گاه نميتواند به اين مطابقت آگاهي پيدا كند. قايلين به نسبيت فهم و علم،شناخت را همواره پديده سومي غير از عالم و يا شيئي شناخته شده ميدانند. اين امرسوم حاصل مواجه بين عالم و معلوم است.حق و صدق دو وصف گزاره و قولي است كهخبر ميدهد، صدق بر گفتار از اين جهتاطلاق ميشود كه مطابق با واقع است. و حق از اين جهت بر آن اطلاق ميگردد كه واقعمطابق با آن است.حكيم سبزواري تعريف فوق را به فارابي نسبت ميدهد و بوعلي در الهيات شفا ضمنشمارش برخي از معاني ديگر حق، از اين معنا نيز ياد ميكند و مينويسد:و اما الحق من قبل مطابقة فهو كالصادق الا انه صادق فيما احسب باعتبار نسبة اليالامر و حق باعتبار نسبة الامر اليه.يعني حق از قبل مطابقت قول و اعتقاد با خارج پديدمي آيد و مانند صادق است. جزآنكه صادق به قول و اعتقاد اطلاق ميشود به اعتبار نسبتي كه با امر خارجي دارد. و حقبه قول و اعتقاد اطلاق ميشود به اعتبار نسبتي كه امر واقع و خارج با آن دارند.
قايلين به نسبيت فهم با آن كه خود را از شناخت مطابق با واقع محروم ميبينند و بهاين لحاظ به شكاكيّت گرفتار ميشوند، ممكن است در بادي امر واقعيتي را مفروضگرفته و گزارهاي راكه حاكي از آن باشد، صادق و حق بدانند. البته آنان چنين گزارهاي راتنها يك امر مفروض ميدانند كه هيچ راهي براي يقين علمي به آن نيست.در صورتي كه قايل به نسبيت فهم فرض فوق را در ذهن داشته باشد، ضمن ا عترافبه نسبيت فهم، از اقرار به نسبيت حقيقت خود داري خواهد كرد و حقيقت را بنابر فرض،امري ثابت و واحد خواهد دانست، كه راهي براي يقين به آن نيست.
قايلين به نسبيت حقيقت، در فرض مزبور ترديد كرده، آن را خطا و ناصواب ميدانند،ازنظر آنان اگر انسان در هنگام مواجهه با معلوم، همواره به امر سومي به نام علم دستمييابد، كه مغاير با عالم و معلوم است، پس راهي براي شناخت اصل معلوم خارجي وجودندارد و آنچه را كه آدمي در باب معلوم خارجي ميگويد، چيزي جز يك علم و يا فرضذهني نيست، بنابراين آنچه كه درباره صدق و حق نيز گفته ميشود، در پرتو فرض وفهم ذهني آدمي است و اگر فرض و فهم آدمي، امري مطلق نيست و به دريافت و يا نوعفرض عالم وابسته است، پس حقيقت نيز نسبي است.قايلين به نسبيت حقيقت، با پذيرش نسبيت فهم، آنچه را كه آدمي در باب حق وصدق بيان ميكند نيز به دليل اينكه در دايره دانستهها و مفاهيم او قرار ميگيرد، نسبيميخوانند.ديدگاه و منظرهايي كه وصول به صدق و حقيقت را اجمالاً ميپذيرند، اعم از آنكه بهشناخت حسي، عقلي و يا شهودي قايل باشند، علم به هرامري را همان شناخت مطابقبا واقع ميخوانند. و اين شناخت حقيقت روشني است كه شرايط اجتماعي در ذات وماهيت آن دخيل نيستند و تنها ميتوانند در پيدايش و يا زوال آن تأثير گذار باشند.اما ديدگاه هايي كه فهم يا حقيقت را نسبي ميدانند، در صورتي كه عوامل اجتماعيرا دخيل در فهم انسان و در نتيجه دخيل در مفاهيم از جمله دخيل در معاني و اموريبدانند كه آدمي آنها را حقيقت ميخواند، به تأثير اين عوامل در ساختار دروني وهويتذاتي آنچه كه علم مينامند، نظر خواهند داد. و در اين صورت بومي شدن يا بومي بودنعلم به اعتبار ساختار دروني آن معنا دار خواهد بود.بنابر اين نسبيت فهم و يا نسبيت حقيقت منظر و ديدگاهي نيست كه الزاماً تأثيراتزيست جهان و محيط اجتماعي و فرهنگي را در هويت و حقيت علم بپذيرد. براي تبيين وياتوصيف بهتر مسأله منظرهاي مبتني بر نسبيت فهم و يا نسبيت حقيقت را به دو بخشميتوان تقسيم كرد :
دسته اول: ديدگاههايي كه عوامل تأثيرگذار در فهم را كه مانع شناخت مطابق باواقع ميشوند را عواملي صرفاً طبيعي يا فيزيولوژيكي و يا انساني ميدانند. ديدگاههاييكه شناخت را مادي محض ميدانند، به لحاظ منطقي ميتوانند در اين بخش قرار گيرند.زيرا از نظر آنان معرفت همواره يك پديده مادي است كه از برخورد اوامر مادي و يا ازمواجههاي ارگانيسم پيچيده مغز با واقع خارجي پديد ميآيد، و اين پديده مادي كهامري سوم است، در همه حال غير از امر اول و يا دوم ميباشدديدگاه هايي كه با صرف نظر از مباني ماترياليستي، شناخت را متأثر از دادههايپيشين و ذهنيت سابق آدمي ميدانند، در صورتي كه نظير كانت، اين ذهنيت را امريصرفاً بشري بدانند، به همين سرنوشت مبتلا هستند. يعني اين گروه به دليل اينكهذهنيت تأثيرگذار پيشين را امري مشترك بين همه انسانها ميدانند، آگاهي و معرفتي راكه از اين طريق پديد ميآيد مشترك بين انسانيت دانسته، و عوامل محيطي و اجتماعي رابيتأثير در حقيقت نسبي آن ميدانند. از منظر اين دسته بومي شدن يا بومي بودن علم بهاعتبار ساختار دروني آن بيمعنا خواهد بود.دسته دوم: ديدگاههايي است كه عوامل فرهنگي و اجتماعي را در تكوينساختارهاي معرفت علمي دخيل ميدانند. اين ديدگاهها به طور طبيعي علم را دارايهويتي كاملاً فرهنگي و اجتماعي ميدانند. و در نتيجه بومي بودن و بومي شدن راضرورت و يا حق طبيعي ساختارهاي علمي ميدانند.مجموعه ديدگاههاي نوكانتي نسبت به علم و همچنين منظرهاي علم شناسانهايكه درطي قرن بيستم در مسير گفتگوهاي فلسفه علم شكل گرفته، و به دنبال آننگرشهاي پست مدرن كه دردهههاي اخير فضاي غالب گفتگوهاي فلسفي در باب علمرا پوشش ميدهند، همگي، بر تأثير عوامل فرهنگي در تارو پود سازههاي علمي نظرميدهند.در اين جا بحث بومي شدن را با رويكرد توصيفي به پاپان ميبريم در اين بخشتلاش شد بر ا ساس ديدگاههاي مختلفي كه نسبت به حقيقت علم وجود دارد، در باببومي شدن علم به لحاظ موضوع و يا ساختار دروني علم تأمل شود بحث را ميتوان با دورويكرد تاريخي و كاركردي دنبال كرد.
الف: به لحاظ موضوع و متعلق علم و شناخت؛
ب: به لحاظ ذهنيّت و سوژه شناسا؛
بومي شدن، گاه از جهت موضوع علم محل بحث قرار ميگيرد و گاه از جهت ذهنيت عالم. و مراد از ذهنيت شناسا و عامل شناخت، ويژگيهاي شخصي و انگيزههاي فردي ويا اجتماعي آن نيست. بلكه منظور ساختار دروني علم است، كه دست كم در ظرف ذهني و انديشه عالم استقرار مييابد. در برخي از تقريرات ساختار دروني معرفت فاقد نفسالامر ممتاز و مستقل از عالم و فاعل شناخت است و تمام حقيقت آن به فاعل معرفت و شخص عالم باز گرداندهميشود. و در برخي از تقريرات ديگر اين ساختار در صورت ناب و شايسته خود، هويتيمستقل از فرد شناسا و حتي جامعه علمي دارد. اين تقرير پيشينهاي دراز داشته و تا انديشههاي افلاطون و قبل از آن نيز استمرار مييابد و در فلسفه اسلامي حضوري چشمگير داشته و حتي در فلسفه جديد غرب نيز آثاري از آن مشهود است بر اساس اين تقرير نفس عالم در حركت علمي خود به آن ساختاري كه مستقل از آن اعتبار دارد،نزديك ميشود.اين ديدگاه در حكمت صدرايي بر مبناي «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» بودن نفس و بر اساس حركت جوهري و به عبارت بهتر حركت وجودي نفس، برهاني ويژه و عميق پيدا ميكند. بر اساس اين ديدگاه عوامل و انگيزههاي شخصي و اجتماعي تنها زمينههاي تقريبيا دوري افراد را نسبت به مجموعههاي معرفتي فراهم ميآورد. در هر صورت منظور از بعد دوم همان نظام معرفتي و مجموعه اموري است كه مقوّمات دانش علمي را تشكيلميدهند.از اين بيان دانسته ميشود كه دانشهاي علمي از ابعاد ديگري كه به خصوصيات فردي و يا حتي اجتماعي عالم و فاعل شناسا باز ميگردد، ميتوانند مورد بحث قرار گيرند. هر چند پرداختن به اين ابعاد در بحث فعلي ما كه به بومي شدن علم ميپردازد، محل نظر نيست.
رويكردهاي بحث
بومي شدن علم را در دو بعد فوق به سه رويكرد زير ميتوان بحث كرد.
اول: رويكرد توصيفي
در اين رويكرد بومي شدن از منظرهاي مختلفي كه نسبت بهعلم وجود دارد، دنبال ميشود و پاسخي را كه هر يك از منظرها بر اساس بنيادهاينظري و معرفتي خود به مسأله ميدهند، و يا پاسخ هايي را كه بر اساس منظرهاي مختلف ميتوان داد، شناسايي ميشود.
دوم: رويكرد تاريخي
در رويكرد تاريخي پاسخ هايي كه به مسأله بومي شدن درمقاطع مختلف تاريخي داده شده است دنبال ميشود، هر يك از منظرها در موقعيتهايتاريخي و اجتماعي خاصي مقبوليت داشته و بر همان اساس پاسخ خود را مطرح كردهاند.
سوم: رويكرد كاركردي
در اين رويكرد باز تابها و تأثيرات اجتماعي و فرهنگي هريك از پاسخها شناسايي ميشود و جاذبههايي كه هر پاسخ بر همين اساس در شرايطمختلف براي گروههاي اجتماعي داشته است، پيگيري ميشود.از اين پس بر اساس رويكرد نخست، بومي شدن علم در هر دو بعد آن،يعني هم به لحاظ موضوع و متعلّق شناخت و هم به اعتبار ساختار درونيمعرفت مطرح خواهد شد.
بومي شدن به اعتبار موضوع علم
مراد از بومي شدن علم به ا عتبار موضوع و متعلّق دانش، اين است كه علم به مسايل زيست محيطي و به مسايل تاريخي و جغرافيايي محيطي خود بپردازد.سازمانها و نهادهاي علمي بر اين اساس در صورتي بومي هستند كه:
اولاً: نسبت به موضوعات پيراموني خود بي توجه نباشند.
ثانياً: در پرداختن به موضوعات مختلف اولويتها را بر اساس مسايل و نيازها واحتياجات گوناگون رعايت نمايد.كسي كه به موضوعات غير بومي، ميپردازد، همانند كسي است كه درس اژدها كشيميخواند، او پس از آن كه اژدها كشي را ياد گرفت، به دليل اينكه در محيط و پيرامون اواژدهايي نبود تا از دانش خود استفاده كند، بيكار و معطل مانده بود و براي امرار معاشيك واحد آموزشي تأسيس كرد و در آن به آموزش اژدها كشي مشغول شد. يكي ازدانشجويان او كه اژدها كشي را فرا گرفته بود به او گفت:استاد، اين علم را فرا گرفتم، اكنون چه بايد انجام دهيم؟ استاد گفت: شما نيز يكمؤسسه ديگر درست كنيد، و همين علم را به ديگران بياموزيد.اژدها كشي در مثال فوق نمونهاي از يك دانش بدون نفع است كه با محيط پيرامونيخود ارتباطي ندارد، اژدها كشي هنگامي يك دانش بومي است كه در محيطي آموزشداده شود كه اژدها در آن حضور داشته باشد، و يا منفعت ديگري بر آن مترتب شود.منظرها و ديدگاههاي مختلفي درباره حقيقت علم وجود دارد، ديدگاههايپوزيتيويستي، به علم نگاهي حس گرايانه دارند، ديدگاههاي راسيوناليستي و عقل گرايانهنيز نسبت به علم وجود دارد. اين ديدگاهها دانشهاي عقلي را نيز علم ميدانند.منظرها و ديدگاههاي ديني، معرفت و حياني را نيز از مصاديق بارز دانش علميميدانند.با چشم پوشي از اختلافاتي كه درباره ديدگاهها و منظرهاي فوق است، همهآنها بومي شدن علم به اعتبار موضوع آن را ميپذيرند و يا آنكه با اين معنا به لحاظنظري مخالفتي نميتوانند داشته باشد.علم نافع چيست؟در نگاه اسلامي علمي كه نفع نداشته باشد توصيه نشده و بلكه از آموختن آن بهخداي سبحان پناه برده شده است. از رسول خدا(ص) روايت شده است كه فرمود: اللهماعوذ بك من علم لا ينفع واز علي(ع) روايت شده است كه فرمود: در علمي كه نفعنداشته باشد خيري نيست.امام كاظم(ع) درباره رسول خدا(ص) ميفرمايد: دخل رسولالله(ص) المسجدفاذا جماعة قد اطافوا برجل. فقال ماهذا؟ فقيل: علامة، قال: وما العلّامة؟ قالوا:اعلم الناس بانساب العرب و وقائعها و ايام الجاهلية و بالاشعار و العربية، فقالالنبي(ص) ذلك علم لا يضّر من جهله، ولا ينفع من علمهرسول خدا(ص) به مسجد وارد شد گروهي پيرامون مردي گرد آمده بودند. حضرت ازآن جمع پرسيد، او كيست؟گفته شد: علاّمهاي است.فرمود: چه علامهاي است. گفتند: داناترين مردم به انساب عرب و وقايع آنها وعالمترين مردم به ايام جاهليّت و اشعار و عربيت است.پيامبر (ص) فرمود: اين علمي است كه اگر كسي آن را نداند ضرر نميكند، وكسي كهآن را بداند نفعي نميبرد.علم انساب براي نظام جاهلي عرب كه بر مدار روابط خويشي و عشيرهاي سازمانمييافت، نفعي عظيم داشت.و آن نظام بدون اين علم نميتوانست استمرار يابد، ولي اسلام نظام اجتماعي نوينيرا بنياد نهاده بود كه بر اساس تبار نامه آسماني و الهي انسان شكل ميگرفت، اسلامهمچنان كه با نظام جاهلي عرب به ستيز پرداخت، با علوم و دانش هايي كه به آن نظامسرويس ميداد و حتي با فنون و ابزارهايي كه در خدمت آن نظام عمل ميكرد، به مبارزهپرداخت. به همين دليل اسلام از علم الانساب كه بنيانهاي فرهنگي و نظام جاهلي راحفظ كرده و انتقال ميداد، استقبال نكرد و آن را دانشي مفيد ندانست.ترويج علم الانساب در صدر اسلام نسبتهاي جاهلي را همچنان در ياد و خاطرهمردم عرب زنده نگاه ميداشت و ترك آن به مصداق، انّ الباطل تموت بترك ذكره...موجب زوال و از بين رفتن آن فرهنگ ميشد.پيامبر اسلام(ص) علم الانساب را براي محيط اسلامي در روزهاي نخستين كهاعراب هنوز با عواطف و روابط جاهلي مأنوس بودند، دانشي بومي نميدانست، و به موازاتآن دانشهاي ديگري را براي فرهنگ اسلامي، ضروري و نافع معرفي ميكرد. رسولاكرم (ص)... ضمن بيان اينكه علم داراي دامنهاي وسيع و گسترده است به بهرهگيري ازبرترين و بهترين علوم توصيه ميكند و ميفرمايد:
العلم اكثرمن أن يحصي، فخذ من كل شيء احسنهعلم افزون از آن است كه به شمارش آيد، از هر چيز بهترين آن را اخذ كنيد.و علي(ع) در روايتي مشابه در گزينش مناسبترين دانشها از زنبور عسل ياد ميكندكه بهترين بخش هر گل را بر ميگزيند و از آن دو چيز نفيس ميسازد، يكي از آن دو عسلاست كه شفاء آدميان در آن است و ديگري موم است كه با آن چراغ را روشن ميكنند و ازآن نور ميگيرند.
امام كاظم(ع) در باره شايستهترين علوم ميفرمايد:اولي العلم بك مالا يصلح لك العمل الا به و اوجب العمل عليك ما انتمسئول عن ا لعمل به، و الزم العلم لك ما ذلك علي صلاح قلبك و اظهر لكفساده، واحمد العلم عاقبةً ما زاد في عملك العاجل فلا تشتغلن بعلم مالا يضركجهله ولا تفعلنَّ عن علمٍ ما يزيد في جهلك تركهعني شايستهترين علم براي تو علمي است كه عمل تو جز بدان اصلاح نشود،وواجبترين عمل بر تو عملي است كه در قبال آن مسوول هستي و لازمترين علم برايتو علمي است كه تو را به صلاح قلبت راهنمايي ميكند و فساد قلب را براي تو آشكارميسازد، و ستودهترين علم از جهت عاقبت و نهايت آن است كه بر عمل دنياي توبيفزايد، پس خود را به علمي كه جهل به آن ضرر به تو نميرساند مشغول نكن. و از علميكه ترك آن بر جهل تو ميافزايد غافل مشو.از نبي خاتم(ص) روايت شده است كه فرمود:العلم علمان علم الاديان و علم الابداناين روايت اگر در مقام حصر مطلق هم نباشد، در يك حصر اضافي از دو دسته علم بابيان تأييد و ترغيب ياد ميكند، علم ابدان و علم اديان، يكي از اين دو به جنبهجسماني وجود انسان ميپردازد و ديگري به ابعاد روحاني و معنوي آن توجه دارد. يكيسلامت جسم و ديگري سلامت روح و جان او را تأمين ميكند. اين هر دو عمل گرچهمهم و لازم هستند، امّا آن علم كه سلامت جان و قلب را تأمين ميكند در نگاهي كهاسلام به علم دارد مهمتر است. در برخي از روايات معرفت نفس با نفعترين معرفتهادانسته شده است و در بعضي ديگر توحيد به عنوان با ارزشترين گزاره شناخته شدهاست.و در بعضي ديگر معرفت نفس با معرفت رب قرين و همراه شناخته شدهاند.
اسلام به موازات درهم شكستن مناسبات و روابط خوني و قبيلهاي جاهليت عرب بهتحكيم مناسبات و روابط الهي انسان ميپردازد و در همين راستا به دانشي كه نسبنامه آسماني آدمي را تبيين ميكند، ارج مينهد، و به همين دليل معرفت نفس و توحيددر فرهنگ اسلامي همان نقشي را دارند كه علم الانساب در فرهنگ جاهلي عرب داشته،توحيد براي زاد بوم ديني آدمي، معرفتي نافع و ضروري است و علم الا نساب درجغرافياي فرهنگي جاهليت عرب علمي لازم و مورد نياز ميباشد.علم الانساب و توحيد هر دو علم هستند، ولكن هر يك از اين دو علم به اعتبارموضوع و متعلق خود براي يك محيط اجتماعي و فرهنگي نقش كليدي و ضروري دارد.هر محيط فرهنگي در نظام اجتماعي خود به يك سري از علوم نيازمند است. ديدگاههايمختلفي كه درباره حقيقت و هويت علم دارد، در اين داوري مشترك است، يعني اگر ماديدگاه پوزيتيويسي نيز درباره علم داشته باشيم، نسبت به اين مسأله كه علم دامنهايگسترده دارد، و هر فرد و يا هر جامعه ميتواند دانش متناسب با زاد و بوم خود را برگزيند،موضعي منفي نميتوانيم داشته باشيم.البته بومي شدن علم به لحاظ موضوع در برخي از ديدگاهها اهميت بيشتري دارد.
ديدگاههاي پوزيتيوستي
در ديدگاه پوزيتيويستي گزارههاي هنجاري، نميتوانند گزارههاي علمي باشند، بههمين دليل اين ديدگاه نسبت به ضرورت بومي شدن علم كه گزارهاي هنجاري ا ست گرچه موضعي منفي ندارد، موضعي ا يجابي نيز نميتواند داشته باشد.دانشمند پوزيتيويست از آن جهت كه انساني ا ست كه داراي انگيزهها و اهداف مربوطبه خود ميباشد، دانش خود را كه علمي ابزاري ميداند، به طور طبيعي متناسب با ذائقه وگرايشهاي خود بر ميگزيند. و به همين دليل او در هنگام مواجهه با علوم مختلف، بهطور طبيعي برخوردي يكسان با آنها نميكند، بلكه دانشهايي را كه نيازهاي فردي و يااجتماعي او را تأمين كند، بر ميگزيند.در منظر ديني گزارههاي علمي به گزارههاي آزمونپذير محدود و مقيد نميشوند، وگزارههاي هنجاري را نيز در بر ميگيرد.در اين ديدگاه توصيههايي كه درباره گزينش علومي خاص مطرح ميشود، خودتوصيههاي علمي است و بر همين اساس نيز برخي از دانشها به عنوان دانشهايواجب كه تعليم و تعلم آنها وجوب كفايي و يا عيني دارند، معرفي ميشوند. و برخي ازدانشها، دانشهاي حرام ناميده ميشوند، مانند نجوم و يا سحر و كهانت در برخي از حالات و شرايط.
نگاه تفهمي
در نگاه تفهمي، بومي شدن در حوزه علوم انساني از اهميتي مضاعف برخوردار است،در نگاه پوزيتيويستي، موضوعات انساني هنگامي به روش علمي مطالعه ميشوند كهنظير پديدههاي طبيعي مورد نظر قرار گيرند. در اين نگاه جامعه انساني، مانند هرپديده تجربي و طبيعي تحت پوشش احكام عام و جهان شمول است.بر همين اساس نتايج علمي حاصل از مطالعه يك جامعه قابل تعميم نسبت بهديگر جوامع نيز ميباشد، ولكن در ديدگاه تفهمي، واقعيتهاي اجتماعي، واقعيتهايمعنوي و انساني هستند كه در ظرف فهم و دريافت انسانها و بر اساس اعتبارات انسانيشكل ميگيرند. و به همين دليل اين واقعيتها هويتي فرهنگي و تاريخي دارند، و از يكجامعه به جامعه ديگر و يا حتي از يك مقطع تاريخي تا مقطع ديگر تغيير مييابند.در نگاه پوزيتيويستي موضوعات انساني و اجتماعي نظير ديگر موضوعات طبيعي،موضوعاتي ثابت و منجمد هستند، وزمان و مكان و ديگر امور نسبت به آن موضوعاتتأثير قابل ملاحظهاي ندارند و لكن در ديدگاه تفهمي واقعيتهاي اجتماعي و انساني ازنوع اعتبارات و معانياي هستند كه با تغيير اعتبارات و معاني انساني و فرهنگي هموارهميتوانند در معرض تغيير قرار گيرند.يك رفتار انساني از بعد فيزيكي مقدار كاري است كه فرد انجام ميدهد و اين مقداركار تابعي از مسافت حركت و جرم شيئياي است كه جابه جا ميشود ولكن همان رفتار ازبعد انساني و اجتماعي حامل مفاد پيامي است كه در شرايطي مختلف دگرگون ميشود.ايستادن، نشستن، رفتن و ماندن ميتواند معناي، احترام، عصيان، مخالفت و اهانتداشته باشد، و يا ميتواند نشانه شروع، پايان، فرمان، و صدها مسأله ديگر باشد.
بدين ترتيب رفتارهاي انساني در شرايط و ظرفهاي مختلف هر چند كه به لحاظفيزيكي و طبيعي صورتي واحد داشته باشند، اما به لحاظ انساني و اجتماعي واقعيتهاييكساني نيستند و آثار مشابهاي نيز نميتوانند داشته باشند.بر اساس منظر و ديدگاه تفهمي در باب علم، موضوعات علوم انساني به دليل شدتحساسيت و سيال بودن دايمي و تغييراتي كه در محيطهاي مختلف پيدا ميكنند، هموارهموضوعاتي منحصر به فرد ميباشند، و احكام آنها اگر هم به لحاظ نظري قابل تعميمباشند، به دليل تنوع فراواني كه در موضوعات آنها است، به سهولت و سادگي قابلتعميم نيستند.به همين دليل دانشمنداني كه در اين دسته از علوم تحقيق ميكنند، نميتواننددستاوردهاي ديگران را به سرعت درباره شرايط اجتماعي و محيطي خود تعميم دهند،بلكه آنان بايد از شناخت ويژهاي نسبت به زاد بوم و محيط خود بر خوردار باشند. اينشناخت ويژه و خاص به دليل معنادار بودن كنشهاي اجتماعي به مقدار زيادي همدلي وهمراهي دانشمند با كنشگران را نيز طلب ميكند.
عالم علوم انساني براي شناخت واقعيتهاي اين علوم نميتواند به عنوان يكمشاهده كننده محض در خارج از ظرف دريافت و بيرون از ذهنيت كنشگران به مطالعهبپردازد. او بايد پس از ديدن ظواهر عملي، به دنياي درون كنشگران راه يافته و به منظورو مراد آنها دست يابد.
ويژگيهاي فوق ضرورت بومي شده علوم انساني را به لحاظ موضوعات آنها بهحسب جوامع مختلف درديدگاه تفهمي بيش از پيش آشكار ميسازد. زيرا براساس اينديدگاه هر جامعه به تناسب فرهنگ خود از واقعيتهاي اجتماعي ويژهاي برخوردار استكه الزاماً با موضوعات ديگر جوامع و يا در ديگرمقاطع تاريخي يكسان نيست و ثانياًشناخت اين موضوعات جز ازطريق همدلي و زيست مشترك با كنشگران آن جامعهممكن و ميسّر نيست.بومي شدن دانشهاي انساني و اجتماعي به اين لحاظ تنها ناظر به موضوع معرفت وعلم است، يعني تكثّر دانش بر اساس محيطهاي مختلف به معناي تكثّر در روش ياشيوه و يا ساختار معرفت علمي نيست، به عنوان مثال ماكس وبر كه با استفاده ازآموزههاي ديلتاي با روشي تفهمي به مطالعه پديدههاي اجتماعي ميپردازند وميكوشد تا با تقرب و نزديك شدن به دانش پوزيتيويستي، اين روش را در چارچوب علممدرن به گونهاي آزمونپذير سازمان دهد، تلاش ميكند تا تيپها و الگوهايي را كهكنشهاي انساني به حسب شرايط مختلف فرهنگي و اجتماعي به دست ميآورد، بهصورتي آزمونپذير سازمان بخشد. از نظر او روش علمي، روش واحد و ثابتي است كهگزارههاي آزمونپذير و غير هنجاري را توليد ميكند اما اين روش ثابت، مانع از مغايرتموضوعات علوم انساني با غير آن نميشود. به همين دليل اگر ما چون ماكس وبربينديشيم، جامعهشناسي يا دانش سياسي ايراني به لحاظ موضوع آن با جامعهشناسي ودانش سياسي آلماني و آمريكايي و يا فرانسوي با يكديگر فرق ميكند. زيرا اين علوم گرچه با روش واحد علمي سازمان مييابند، اما به كنشهاي معنا دار آدمياني ميپردازند كهدر ظرف فرهنگ و تمدني آنها شكل گرفته است.اين گونه از تغيير و تحول در ديدگاه افرادي چون اگوست كنت و يا دوركيم وجود ندارد.از ديدگاه آنها واقعيتهاي انساني از قبيل ديگر واقعيتهاي طبيعي ميباشند و تغييراتو تحولات آنها نيز از همان سنخ است و اگر تحول و تغيير در يك جامعه واقع شود از نوعتحولاتي است كه در ديگر جوامع وجود دارد و از اين جهت مراتب تحولات و تغييراتاجتماعي جوامع غربي بر ديگر جوامع نيز به سهولت قابل گسترش است.تفاوتي را كه ديلتاي بين علوم انساني و علوم طبيعي ميگذارد، به صورتي ديگر موردتوجه متفكرين مسلمان است. آنان بين علوم نظري و علوم عملي تفاوت قايل ميشوند،از نظر آنان علوم نظري درباره هستي هايي بحث ميكردند كه با صرف نظر از ارادهانساني تحقق مييافتند و علوم عملي درباره موضوعاتي كاوش ميكردند كه با ارادهانساني تحقق مييافتند، يعني اراده انسانها مقوّم وجود موضوعات علوم انساني است وبه همين دليل شناخت اين موضوعات بدون شناخت آگاهي و اراده افرادي كه درتكوين آنها دخيل هستند ممكن نميباشد. علامه طباطبايي با تفكيكي كه به تبعاستاد خود مرحوم محقق اصفهاني بين موضوعات اعتباري و غير آن گذارده است، فصلجديدي را نسبت به مباحثي از اين نوع باز كرده است.در برخي از ديدگاهها بويژه ديدگاه عرفاني به دليل اينكه علم و اراده را در همههستي ساري ميدانند، تنوع و تغييري كه در حوزه موضوعات علوم انساني يافتميشود، به ديگر موجودات و از جمله موجودات طبيعي نسبت ميدهند. از اين منظر بدونآنكه ارزش آگاهيهاي حسّي و تجربي و يا اعتبار دانشهاي تجريدي و انتزاعي عمليناديده گرفته شود، درك دقيق و عيني حقايق هستي نيازمند به سلوك عرفاني و همدليباحقايق تكويني است.از آنچه بيان شد، دانسته ميشود ؛ بومي شدن علم به اعتبار موضوع و متعلق دانشامري است كه به اجمال مورد توافق ديدگاهها و منظرهاي مختلف است. هر چند كهعمق و شدت و يا دامنه آن در ديدگاههاي مختلف يكسان نيست.برخي ديدگاهها بومي شدن را از جهت نيازها و علايق فردي و يا اجتماعي عالمانمعتبر ميدانند، زيرا هر فرد و يا محيطي به حسب احتياجات فرهنگي و اقليمي موضوعاتخاصي را بايد درمعرض شناخت آگاهي خود قرار دهد.بعضي ديگر بومي شدن را از ناحيه ويژگيهايي كه موضوع دانش به اعتبار شرايطفرهنگي و اقليمي پيدا ميكند، نيز ضروري ميشمارند.برخي ويژگيهايي را كه موضوعات پيدامي كند، در محدوده علوم انساني ميدانند.بعضي ديگر دامنه آن را نسبت به ديگر موضوعات نيز تعميم ميدهند، يعني عملكردپديدههاي طبيعي را نيز هوشمندانه و ياحتي متأثر از پديدههاي فرهنگي ميبينند.
بومي شدن به اعتبار ساختار دروني علم
بومي شدن دانش اگر به لحاظ موضوع و متعلق دانش در نظر نباشد، بلكه به اعتبارعالم و بلكه به بيان دقيقتر به لحاظ ساختار دروني علم كه در نزد عالم است، در نظر گرفتهشود. به اين معنا است كه ساختار علم و معرفت به حسب شرايط فرهنگي و يا اجتماعيگوناگون رنگها و يا صورتهاي متنوعي داشته باشد. منظرها و ديدگاههاي گوناگوندرباره اين معنا از بومي شدن بر خلاف معناي سابق حتي به يك توافق اجمالي و فيالجمله نيز نميرسند.
برخي از منظرها نسبت به اين معنا سخت موضع ميگيرند و بعضي ديگر به شدت بهآن معتقد ند و آن را امري محقق ميدانند.از نظر اين گروه ساختار دروني علم در هر حال متأثر از شرايط فرهنگي و تاريخي فرداست و كار محققان توصيه به آن نيست بلكه شناخت و توصيف آن است. كساني كهنسبت به اين معناي از بومي شدن موضعي مخالف دارند، نيز بين آنچه علم ناب و حقيقيميدانند با مجموعه تصورات و تخيلاتي كه از نظر آنان ممكن است به خطا علم ناميدهشود، فرق ميگذارند.منظرهاي مختلف معرفتي در اين باره را در يك تقسيم بندي كلي ابتدا به دو دستهميتوان تقسيم كرد؛او ل: ديدگاههايي كه به ارزش معرفتي و جهانشناختي علم اعتقاد دارند و آن رامعرفتي حاكي از واقع ميدانند و دوم ديدگاههايي كه به نسبيّت فهم و يا نسبيت حقيقتقايل هستند، و براي علم ارزش جهانشناختي قايل نيستند.ديدگاهها و منظرهاي نخست اعم از اينكه معرفت را به يكي از مراتب حسي، عقلي ويا شهودي مقيّد كرده و يا آنكه به مجموعهاي ازآنها معتقد باشند، ميتوانند بر حسباختلاف موضوعات و يا زواياي مختلف يك موضوع واحد به كثرت طولي يا عرضي مراتبعلم قايل شوند. اما براي علم يك حيقيقت و ساختار واحدي را قايل هستند. عالم به هرمقدار كه به آن حقيقت و ساختار نزديك شود و هر چه بيشتر از آن بهره ببرد به علمبيشتري دست مييابد.از اين ديدگاه علم ميتواند در مراتب عرضي و يا طولي معرفت رشد و توسعه پيدا كندو كم و يا زياد شود. اما اين زيادت و كاستي به حسب حقيقت و معناي دروني آن نيست،علم در هر حال همچون آيينهاي است كه بيرون از خود را نشان ميدهد و شرايط وزمينههاي فرهنگي، اجتماعي و تاريخي در حقيقت و ساختار دروني آنچه كه علم ناميدهميشود، تأثيرگذار نيست و اگر تأثيري هم باشد در جهت گسترش و يا محدوديت آناست. انگيزههاي علمي و يا شرايط اجتماعي به حسب نيازها و يا امكاناتي كه فراهمميآورد. ميتواند زمينه توجه و توسعه بخشي از علوم را فراهم آورده و يا امكاناتمربوط به گسترش بخشي را از بين ببرد.حقيقت واحد علم به تبع خود، ذهنيت مشترك عالمان را به دنبال ميآورد. عالمانآنگاه كه نسبت به موضوعي واحد از جهتي واحد علم پيدا ميكنند، به حقيقتي مشتركدست مييابند و بين عالمان از اين طريق زمينه تفاهم و گفت و شنود پديد ميآيد.ديدگاه هايي كه به ساختار و حقيقت واحد علم و به دنبال آن به ذهنيت مشتركعالمان معتقدند، بين آنچه كه علم ناب و حقيقي باشد با مجموعه تصورات و تخيلاتيكه از نظر آنان ممكن است به خطا و اشتباه علم ناميده شوند، فرق ميگذارند. يعني آنچهرا كه آنان به عنوان استقلال ساختار دروني معرفت علمي مطرح ميكنند. مربوط به علم ومعرفت آرماني و ناب است و اما دانشهاي وهم آلود و خطا كه گاه به غلط نيز علم دانستهميشدند، ميتوانند متأثر از عوامل محيطي و يا فرهنگي باشند. دانش علمي بر اساسروش ويژهاي حاصل ميشود كه ا نسان را به سوي معرفت ناب راه ميبرد و اين روش ازمنظرهاي مختلف ميتواند متفاوت باشد بلكه برخي از ديدگاهها روشهاي متفاوتيرابراي علوم گوناگون تجويز كنند اين روشها ميتواند به حسب موضوعات علوم و يا حتيبه لحاظ مراتب مختلف دانش تغيير پيدا كند.عوامل مختلفي مانع حركت انسان بر اساس روشهاي علمي ميشوند و بر خي ازاين عوامل، عوامل محيطي و اجتماعي است. قرآن كريم كه از مراتب مختلف علم يادكرد. به روشهاي متفاوتي كه مناسب با آن مراتب است اشارت دارد، از بسياريارتباطات و علقههاي قومي و نژادي به عنوان عامل گمراهي و مانع معرفتي ياد ميكند.(انهم الفوا ابائهم ضالين فهم علي اثارهم يهرعون و لقد ضل قبلهم اكثرالاولين)آنان پدران خود را گمراه يافتند و به دنبال آنها شتافتند و قبل از آنها بيشترپيشينيان به گمراهي افتادند.در بسياري از آيات نيز دليل خطا و گمراهي انسانها را از زبان خود آنان پيروي و تأثيرپذيري از محيطي ميخواند كه پدرانشان براي آنان ايجاد كردهاند.
(بل قالو انا وجدنا آبائنا علي امةٍ وانا علي اثارهم مهتدون)(و كذلك ما ارسلنا من قبلك في قرية من نذير الا قال مترفوها انا و جدناآبائنا علي امة و انّا علي آثارهم مقتدون)(قال اولو جئتكم باهدي مما وجدتم عليه آبائكم قالوا انا بما ارسلتم بهكافرون)بلكه گفتند ما پدران خود را به امتي يافتيم و ما در پي آنها راه ميبريم و بدينسانهيچ پيامبري را قبل از تو در شهري بيم دهنده نفرستاديم جز آن كه توانگران آنان گفتندما پدرانمان را بر امتي يافتيم و در پي آنان اقتدا ميكنيم بگو هر چند كه براي شما چيزيرا بياوريم كه راهنماتر از چيزي باشد كه پدرانتان را بر آن يافتيد، گفتند ما به آنچه شما بهآن فرستاده شديد كافريم.در سوره مائده خداوند سبحان پس از آنكه سخنان كفار را مبني بر پيروي از مسيرپدرشان بيان ميكند، ميفرمايد:(اولو كان آبائهم لا يعلمون شيئاً ولا يهتدون)
آيا حتي اگر پدران شما به چيزي علم نداشته باشند و راه نيافته باشند.تمام متفكرين و دانشمندان كه با تأملات عقلي به شناخت عالم و آدم دستيازيدهاند، در هيچ مورد حجيت كلام خود را به باورهاي بومي و محيطي مستندنگردانيدهاند و هيچ كدام رهآورد معرفتي خود را ويژه قوم و فرهنگ خويش ندانستهاند.ارسطو با آن كه تأملات پيشينيان را زمينه گسترش و بسط معرفت علمي ميداند،در مباحث منطقي خود مرجعيت دانش علمي خود را به گفتار ديگران و يا به مشهورات ومانند آن نميدهند.شيخ اشراق در برخي عبارات خود آشكارا ميگويد كه دانش علمي هرگز ميراث قوم ونژادي خاص نيست.دكارت كه از نخستين فيلسوفان عصر روشنگري غرب است، مسير معرفتي خود را باترديد در آموزههاي پدران خود آغاز ميكند. اسپينوزا و ديگر فيلسوفان راسيوناليست وعقلگرا، هم كه تأملات عقلي خود را علم ميدانستند، علم و دانش خود را مقيد به زاد بومخود نميكردند. آنان علم را اروپايي و فرانسوي و يا آلماني نميدانستند. بيكن كه يكفيلسوف حسگراي انگليسي است، از موانع فراواني كه براي معرفت علمي است يادميكند، و آنهارا بتهايي ميداند كه مانع از كشف حقيقت ميشدند. او از چهار نوع بتياد ميكند. بتهاي طايفه، شخصي، بازاري و نمايشي و بخشي از بتهاي نمايشي راموهوماتي مينامد كه بر منقولات و احساسات و عقايد مذهبي كه از پيشينيان رسيدهاست، مبتني است.ديدگاههاي فوق برغم اختلافات فراواني كه درتبيين حقيقت علم و يا در روش آندارند، در اين مسأله مشترك هستند، كه علم به لحاظ ذات و حقيقت خود مقيد بهخصوصيات شخصي و يا فرهنگي و اجتماعي عالم نيست. و به اين اعتبار نه تقيدي به زادبوم عالم دارد و نه ميتوان آن را به محيطي خاص مقيد كرد. بر اين مبنا، علم به لحاظذات خود در هيچ مرتبهاي از مراتب نه بومي است و نه ميتوان آن را بومي كرد.علم نسبت به هر حقيقتي خصوصيتي متناسب با همان حقيقت دارد. و هر انساني درهر شرايطي يا به آن حقيقت عالم است و يا نسبت به آن جاهل ميباشد.محيطها و شرايط مختلف تنها ميتواند زمينه پيدايش و يا كشف يك حقيقتعلمي را پديد آورند. و يا امكان ظهور و بروز آن را بخشكانند.بنابر اين معرفت علمي به لحاظ موضوعات و به اعتبار ابعاد و زواياي مورد نظر خودميتواند از عواملي بسيار و از جمله عوامل محيطي و اجتماعي، تأثيرپذير باشد. اما بهلحاظ حقيقت و ذات خود از همه اين شرايط مستقل است.به بيان ديگر بر ا ساس منظرها و ديدگاههاي ياد شده، عوامل اجتماعي معرفتعلمي نسبت به هر موضوعي به حسب ذات خود حقيقتي ثابت و تغييرناپذير دارد و عواملاجتماعي تنها ميتوانند در فعليت يافتن و ظهور حقايق علمي، تأثير گذار باشد. به اينمعنا كه هر محيط اجتماعي به حسب نيازهاي خود امكانات لازم را براي بسط و توسعهبخشي خاص از معرفت علمي فراهم ميآورد. بدون آنكه بتواند در حقايق و روشهايعلمي تصرف نموده و تغييري ايجاد نمايد.استقلال ساختار علم از عامل محيطي الزاماً به معناي استقلال ابعاد فرهنگي واجتماعي از صورتهاي فعليت يافته معرفت علمي نيست. بلكه برخي از نظامهايزيستي بدون بهره وري از بعضي مراتب آگاهي علمي قابل تحقق نيست. به عنوان مثالفارابي تحقق مدينه فاضله را بدون حضور لايههاي مختلفي از علوم عقلي ممكننميداند.نتيجه آنكه تأكيد بر استقلال معرفت علمي توسط برخي از ديدگاهها، نه به معنايانكار نقش عوامل اجتماعي در فعليت صورتهاي خاصي از دانش علمي است و نه بهمعناي استقلال ابعاد فرهنگي و اجتماعي از صورتهاي فعليت يافته معرفت علمياست.در قبال ديدگاههايي كه به ارزش جهانشناختي علم معتقدند ديدگاههايي قرار دارندكه به نسبيّت فهم و يا نسبيّت حقيقت قايل ميباشند.در اين ديدگاهها ظرفيت قول به بومي بودن و يا بومي شدن ساختارهاي دانش علميوجود دارد و با برخي از خصوصيات به اين نتيجه منجر ميشوند.نسبيت فهم با آنكه به لحاظ منطقي به نسبيت حقيقت منجر ميشود، با آن مغايرتدارد، نسبيت فهم به اين معناست كه عالم هرگز شناختي مطابق با حقيقت خارجي كهحاكي از آن باشد به دست نميآورد و اگر هم شناختي مطابق با حقيقت شناخته شده پيداكند، هيچ گاه نميتواند به اين مطابقت آگاهي پيدا كند. قايلين به نسبيت فهم و علم،شناخت را همواره پديده سومي غير از عالم و يا شيئي شناخته شده ميدانند. اين امرسوم حاصل مواجه بين عالم و معلوم است.حق و صدق دو وصف گزاره و قولي است كهخبر ميدهد، صدق بر گفتار از اين جهتاطلاق ميشود كه مطابق با واقع است. و حق از اين جهت بر آن اطلاق ميگردد كه واقعمطابق با آن است.حكيم سبزواري تعريف فوق را به فارابي نسبت ميدهد و بوعلي در الهيات شفا ضمنشمارش برخي از معاني ديگر حق، از اين معنا نيز ياد ميكند و مينويسد:و اما الحق من قبل مطابقة فهو كالصادق الا انه صادق فيما احسب باعتبار نسبة اليالامر و حق باعتبار نسبة الامر اليه.يعني حق از قبل مطابقت قول و اعتقاد با خارج پديدمي آيد و مانند صادق است. جزآنكه صادق به قول و اعتقاد اطلاق ميشود به اعتبار نسبتي كه با امر خارجي دارد. و حقبه قول و اعتقاد اطلاق ميشود به اعتبار نسبتي كه امر واقع و خارج با آن دارند.
قايلين به نسبيت فهم با آن كه خود را از شناخت مطابق با واقع محروم ميبينند و بهاين لحاظ به شكاكيّت گرفتار ميشوند، ممكن است در بادي امر واقعيتي را مفروضگرفته و گزارهاي راكه حاكي از آن باشد، صادق و حق بدانند. البته آنان چنين گزارهاي راتنها يك امر مفروض ميدانند كه هيچ راهي براي يقين علمي به آن نيست.در صورتي كه قايل به نسبيت فهم فرض فوق را در ذهن داشته باشد، ضمن ا عترافبه نسبيت فهم، از اقرار به نسبيت حقيقت خود داري خواهد كرد و حقيقت را بنابر فرض،امري ثابت و واحد خواهد دانست، كه راهي براي يقين به آن نيست.
قايلين به نسبيت حقيقت، در فرض مزبور ترديد كرده، آن را خطا و ناصواب ميدانند،ازنظر آنان اگر انسان در هنگام مواجهه با معلوم، همواره به امر سومي به نام علم دستمييابد، كه مغاير با عالم و معلوم است، پس راهي براي شناخت اصل معلوم خارجي وجودندارد و آنچه را كه آدمي در باب معلوم خارجي ميگويد، چيزي جز يك علم و يا فرضذهني نيست، بنابراين آنچه كه درباره صدق و حق نيز گفته ميشود، در پرتو فرض وفهم ذهني آدمي است و اگر فرض و فهم آدمي، امري مطلق نيست و به دريافت و يا نوعفرض عالم وابسته است، پس حقيقت نيز نسبي است.قايلين به نسبيت حقيقت، با پذيرش نسبيت فهم، آنچه را كه آدمي در باب حق وصدق بيان ميكند نيز به دليل اينكه در دايره دانستهها و مفاهيم او قرار ميگيرد، نسبيميخوانند.ديدگاه و منظرهايي كه وصول به صدق و حقيقت را اجمالاً ميپذيرند، اعم از آنكه بهشناخت حسي، عقلي و يا شهودي قايل باشند، علم به هرامري را همان شناخت مطابقبا واقع ميخوانند. و اين شناخت حقيقت روشني است كه شرايط اجتماعي در ذات وماهيت آن دخيل نيستند و تنها ميتوانند در پيدايش و يا زوال آن تأثير گذار باشند.اما ديدگاه هايي كه فهم يا حقيقت را نسبي ميدانند، در صورتي كه عوامل اجتماعيرا دخيل در فهم انسان و در نتيجه دخيل در مفاهيم از جمله دخيل در معاني و اموريبدانند كه آدمي آنها را حقيقت ميخواند، به تأثير اين عوامل در ساختار دروني وهويتذاتي آنچه كه علم مينامند، نظر خواهند داد. و در اين صورت بومي شدن يا بومي بودنعلم به اعتبار ساختار دروني آن معنا دار خواهد بود.بنابر اين نسبيت فهم و يا نسبيت حقيقت منظر و ديدگاهي نيست كه الزاماً تأثيراتزيست جهان و محيط اجتماعي و فرهنگي را در هويت و حقيت علم بپذيرد. براي تبيين وياتوصيف بهتر مسأله منظرهاي مبتني بر نسبيت فهم و يا نسبيت حقيقت را به دو بخشميتوان تقسيم كرد :
دسته اول: ديدگاههايي كه عوامل تأثيرگذار در فهم را كه مانع شناخت مطابق باواقع ميشوند را عواملي صرفاً طبيعي يا فيزيولوژيكي و يا انساني ميدانند. ديدگاههاييكه شناخت را مادي محض ميدانند، به لحاظ منطقي ميتوانند در اين بخش قرار گيرند.زيرا از نظر آنان معرفت همواره يك پديده مادي است كه از برخورد اوامر مادي و يا ازمواجههاي ارگانيسم پيچيده مغز با واقع خارجي پديد ميآيد، و اين پديده مادي كهامري سوم است، در همه حال غير از امر اول و يا دوم ميباشدديدگاه هايي كه با صرف نظر از مباني ماترياليستي، شناخت را متأثر از دادههايپيشين و ذهنيت سابق آدمي ميدانند، در صورتي كه نظير كانت، اين ذهنيت را امريصرفاً بشري بدانند، به همين سرنوشت مبتلا هستند. يعني اين گروه به دليل اينكهذهنيت تأثيرگذار پيشين را امري مشترك بين همه انسانها ميدانند، آگاهي و معرفتي راكه از اين طريق پديد ميآيد مشترك بين انسانيت دانسته، و عوامل محيطي و اجتماعي رابيتأثير در حقيقت نسبي آن ميدانند. از منظر اين دسته بومي شدن يا بومي بودن علم بهاعتبار ساختار دروني آن بيمعنا خواهد بود.دسته دوم: ديدگاههايي است كه عوامل فرهنگي و اجتماعي را در تكوينساختارهاي معرفت علمي دخيل ميدانند. اين ديدگاهها به طور طبيعي علم را دارايهويتي كاملاً فرهنگي و اجتماعي ميدانند. و در نتيجه بومي بودن و بومي شدن راضرورت و يا حق طبيعي ساختارهاي علمي ميدانند.مجموعه ديدگاههاي نوكانتي نسبت به علم و همچنين منظرهاي علم شناسانهايكه درطي قرن بيستم در مسير گفتگوهاي فلسفه علم شكل گرفته، و به دنبال آننگرشهاي پست مدرن كه دردهههاي اخير فضاي غالب گفتگوهاي فلسفي در باب علمرا پوشش ميدهند، همگي، بر تأثير عوامل فرهنگي در تارو پود سازههاي علمي نظرميدهند.در اين جا بحث بومي شدن را با رويكرد توصيفي به پاپان ميبريم در اين بخشتلاش شد بر ا ساس ديدگاههاي مختلفي كه نسبت به حقيقت علم وجود دارد، در باببومي شدن علم به لحاظ موضوع و يا ساختار دروني علم تأمل شود بحث را ميتوان با دورويكرد تاريخي و كاركردي دنبال كرد.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 12:28 توسط حامد بخشی
|